جدول جو
جدول جو

معنی پنج تن - جستجوی لغت در جدول جو

پنج تن
در اسلام حضرت رسول (ص) و علی بن ابی طالب (ع) و حضرت فاطمۀ زهرا (س) و امام حسن (ع) و امام حسین (ع)، پنج تن آل عبا
تصویری از پنج تن
تصویر پنج تن
فرهنگ فارسی عمید
پنج تن
(پَ تَ)
پنج تن آل عبا. پنج تن پاک. محمد، علی، فاطمه، حسن و حسین سلام الله علیهم اجمعین. خمسۀ آل عبا. خمسۀ طیبه
لغت نامه دهخدا
پنج تن
((~. تَ))
پنج تن آل عبا، خمسه آل عبا، خمسه طیبه، مراد محمد رسول الله (ص)، علی (ع)، فاطمه (س)، حسن (ع)، حسین (ع) است
تصویری از پنج تن
تصویر پنج تن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پنج گان
تصویر پنج گان
پنج پنج، پنج تا پنج تا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاک تن
تصویر پاک تن
پاکیزه تن، کسی که تن و بدنش آلوده نباشد، کنایه از پارسا، عفیف، کنایه از نجیب و اصیل، کنایه از نیکواندام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پنج صد
تصویر پنج صد
پانصد، عدد اصلی، مرکب از پنج بار صد، «۵۰۰ »
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پنج پا
تصویر پنج پا
خرچنگ، جانوری سخت پوست با چنگال های دراز، لاک خارجی پهن و سخت، یک یا دو زوج آرواره و دو چشم پایه دار که به یک پهلو حرکت می کند و معمولاً در دریا و گاه در خشکی زندگی می کند
پیچپا، کلنجک، کلنجار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پنج لو
تصویر پنج لو
ورق قمار که دارای پنج خال باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پنج حس
تصویر پنج حس
حواس خمسه، حواس پنج گانه
فرهنگ فارسی عمید
(پَ سَ)
در قدیم با واو مجهول، چوب و درخت و تخته، واز این جهت چوب تراش را درودگر گویند. (از برهان)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
مخمس. پنج ضلعی. پنج پهلو. پنج بر
لغت نامه دهخدا
(پَ صَ)
عددی از صدگانها. پانصد. خمسماءه:
ورا بد جهان سالیان پنج صد
نیفکند یکروز بنیاد بد.
فردوسی.
به بد (فریدون) در جهان پنج صد سال شاه
به آخر شد و ماند زو جایگاه.
فردوسی.
برین بگذرد سالیان پنج صد
بزرگی شما را بپایان رسد.
فردوسی.
دگر پنج صد درّ خوشاب بود
که هر دانه ای قطره ای آب بود.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(گُ گَ تَ)
صاحب فرهنگ شعوری گوید بمعنی مسدود شدن راه آب و سدها و امثال آن است و آن را پافته شدن نیز گویند. در جای دیگر دیده نشد و به شعوری نیز اعتمادی نیست
لغت نامه دهخدا
(پَ دِهْ)
پنج دیه خمس قری. در نزهه القلوب حمدالله مستوفی (ص 159) آمده است: مروالرود از اقلیم چهارم است طولش ازجزایر خالدات ضر و عرض از خط استوا لوک از قصبات آن پنج دیه بوده که سلطان ملکشاه ساخت. دور باروش پنج هزار گام است و گرمسیر است اما هوای درست دارد و آبی گوارنده و اکثر اوقات آنجا ارزانی بود و از میوه هاش انگور و خربزه سخت نیکوست چند پاره دیه از توابع آن است - انتهی. مرحوم علامۀ قزوینی گوید: پنجده ناحیۀمعروفی بوده است در خراسان از نواحی شهر مروالرود (بالامرغاب امروزی) و در نسبت به آن بنجدیهی و فنجدیهی و بندهی (پندهی، پنجدهی) همه این صور استعمال شده است. (معجم البلدان) و اکنون نیز نام قریۀ پنج ده درنقشه های مبسوط بر لب رود مرغاب در خاک روسیه بکلی نزدیک سرحد شمالی افغانستان اندکی در شمال غربی قصبۀبالامرغاب دیده میشود. (شدالازار تألیف معین الدین ابوالقاسم جنید ص 416 حاشیۀ (2) بقلم علامۀ قزوینی)
لغت نامه دهخدا
(قمار) پنج ورق متشابه که در بازی آس بدست یک تن آید مانند پنج آس یا پنج شاه و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پنج لو
تصویر پنج لو
ورقی که دارای پنج خال باشد
فرهنگ لغت هوشیار
پاکیزه تن پاک بدن، پارسا پا کجامه عفیف مقابل ناپاک تن، نیک اندام نیکو اندام نیکچهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صنج زن
تصویر صنج زن
آنکه صنج را بر هم کوبد سنج زننده، چنگ زن نوازنده چنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پنجمین
تصویر پنجمین
پنجم پنجمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پنجگان
تصویر پنجگان
پنج تا پنج تا پنج پنج، نوعی تیر
فرهنگ لغت هوشیار
پنج پولاب پنج سهش پنج قوت دریافت (سمع بصر شم ذوق و لمس) حواس خمسه، پنج قوه باطنی (حس مشترک خیال واهمه حافظه و متصرفه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پنج یک
تصویر پنج یک
یک پنجم دو برابر ده یک خمس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پنج گنج
تصویر پنج گنج
حواس خمسه، صلوات خمس پنج نماز، پنج خزانه خسرو پرویز، خمسه نظامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پنج صد
تصویر پنج صد
پانصد خمسماه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنج زن
تصویر سنج زن
نوازنده سنج
فرهنگ لغت هوشیار
ماده ایست سرخ رنگ مایل بسیاهی که از جوشانیدن آب کشک حاصل کنند و آن بغایت ترش است کشک سیاه قره قوروت ترف سرخ لیولنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پنج پا
تصویر پنج پا
خرچنگ، برج چهار از دوازده برج فلکی برج سرطان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پنج پنچ
تصویر پنج پنچ
پنج تا پنج تا پنج عدد پنج عدد: (این زمان پنج پنجد میگردد تا شده عابد و مسلمانا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پنج تیر
تصویر پنج تیر
نوعی تفنگ که پنج فشنگ خورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پهن تن
تصویر پهن تن
پهن اندام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پنجگان
تصویر پنجگان
((پَ))
پنج تا پنج تا، نوعی تیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پنج پا
تصویر پنج پا
((پَ))
خرچنگ، برج چهارم از دوازده برج فلکی، برج سرطان
فرهنگ فارسی معین
((~. تَ))
ماده ای است سرخ رنگ مایل به سیاهی که از جوشانیدن آب کشک حاصل کنند و آن به غایت ترش است، کشک سیاه، قره قورت، ترف سرخ، لیولنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پنج یک
تصویر پنج یک
خمس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پن جتن
تصویر پن جتن
آل کساء
فرهنگ واژه فارسی سره